رفتی؛ بی آنکه خداحافظی کنی
دیگر به قاب پنجره دقت نمیکنی
از زندگانی ام؛ گله دارد جوانی ام
شرمنده جوانی ام از زندگانی
گفتی که؛ سوز عشق تو بامن چه می کند
روشن بود که آتش به خرمن چه میکند
عاشقی من باتو؛ نه دیگه تکرار نمیشه
دنیارم اگه بدی دلم ازت صاف نمیشه
توبرو از این به بعد خداست که یاورم میشه
نه دیگه دوستت دارم محاله باورم بشه
حیف قلبم که یه روز دادمش به تو امانت
چشمای بارونی من کرده بود به چشم تو عادت
به خدا جهنمم جایی واسه تو نداره
حیف آتیش که بخواد روی سرتوبباره
اصل مطلب اینه که ؛ بروپی کارخودت
هرچی دردوغم وغصه است؛ همگی مال خودت
حالا حقته بری یه گوشه و زار بزنی
از غم نبودنم هی داد وفریاد بزنی
فریب زندگی شاید همین باشد یک فریب ساده وکوچک آن هم از دست عزیزی که برایت هیچ کس جز او گرامی نیست بی گمان باید همین باشد آه میفهمی چه میگویم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟