**حقیقت **

 

 

حقیقتش نمی دانم ناچاری یا دچار ؛ و نمی دانم هنوز هم به یاد داری دوستت دارم گفتن های من رو ؛ من به هر نوع و زبانی بهت گفتم که چقدر دوستت دارم ؛ اما تو هرگز نه خود من و نه دوستت دارم های منو قبول کردی . این بار خواستم برای اولین و آخرین بار طعم دوستت دارم ها و لحن و لهجه نامه هایم را تغییر دهم ؛ شاید یک روزی باورت شد که چقدر دوستت داشتم ... شاید . این بار نامه ام رو در قالب یک متن ریاضی برایت می نویسم ؛ ؛ برایت می نویسم ؛ شاید برای اولین بار خنده را رو لب های تو دیدم ؛ می دانی زیبا در جایی خواندم که ؛ نفس عشق درمان عاشق است . و تو چه من رو بخواهی و چه نخواهی من دوستت دارم و خواهم داشت . البته این بی وفایی فقط و فقط تقصیر تو نیست ؛ این تقدیر است که نوشته های عاشقانه منو خط خطی کرد ؛ و این تقصیر سرنوشت هم هست ؛ همیشه انسان ها به هم نمی رسند و یا گاهی به هم می رسند که خیلی دیر شده است . می گویند وقتی امید بمیرد معجزه رخ می دهد ؛ و من به دنبال آن معجزه ام تا شاید بخاطر همه آشفتگان دیار سرنوشت که یک شب در گرگ و میش هوا دل رو زدند به دریای عشق و هرگز باز نگشتند حرف را باور کنی ؛ بگذریم .
زیبا چشمانت = مساوی ست با کمان ابروهایت ؛ نمی دانم نامت در دلم " X " به پا کرد یا " Y " که " Sin " لبانت با  مژه هایت برابر است . تو گفتی قضیه عشق را از 2 ضلع و زاویه بین آنها حل کنیم ؛ اما قاضی این قضیه فیثاغورث است . اگر نتوانم آن را پیدا کنم ؛ از راه یک معادله 2 مجهولی با تو کنار خواهم آمد ؛ و از طریق اتحاد مزدوج با تو زندگی خواهم کرد ؛ اگر بخواهی مرا ترک کنی و بروی و از من بگریزی ؛ تو را زیر " √ " رادیکال ملاقات خواهم کرد ؛ و اگر مرا نخواهی از راه تجزیه و ترکیب از بین خواهم رفت ؛ ولی زیبا وقتی به همراه عشق جدیدت از حد " ℓ " مبهم ؛ در باغ زندگی با ناز و نیاز و آواز و بوسه ؛ " ∫ " مشتق می گیری ؛ مواظب خارهای تیز تقدیر باش ؛ چرا که برای رفع ابهام باید از قضیه هوپیتال کمک گرفت ؛ که شاید دیگر برای این کار دیر شده باشد ؛ به هر حال این را بدان و باور کن که تا آخر یک " ∞ " بی نهایت دوستت دارم  

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد