چه بی وقفه از
آینده های پاییزی
و روزهای تاریک گفتی
چه بیهوده برایت
شعرهای سبز میگفتم و می آوردم
اگر در لحظه های با هم بودن
در نگاهت
در کلماتت
کمی عشق و صداقت جاری بود
تو را
در تولد چشم هایم گم نمیکردم
حتی اگر که
از ته دل نبود
و از سر زبان
عشق را
با صداقت به من هدیه میکردی.
تو را دوست داشتم
و با برگهای زردت
برای تمدید فرداهایم
خانه ای ساخته بودم
اما
ببین با من چه کردی
که امروز در
تب رفتن و نماندن
این طور
پاییزی و زردم