خیلیا ازم میپرسن چرا ازغم میخونم
میخونم همه بدونن عشقا دوزو کلکه
اگه پرواز دل من روی یه خط غمه
اگه طول خط عمرم پراز پیچ و خمه
باید از جاده ی غم یک درس عبرت بگیرم
توی این راه بمونم عشقمه و پس بگیرم
بازی نکن با دل من دل من بازیچه نیست
دیگه بسه بی حیا نفست همیشه نیست
اگه تنها شدم ای خدا یه قسمته
پس بذار تنها بمونم تنهایی ی نعمته
دلم میگه مبارکه
قدر اشکاتو بدون
هنوز چشات بی کلکه
وقتی که گریم میگیره
یه آسمون بارونیم
اما به کی بگم خدا ؟؟؟
من تو دلم زندونیم !!!
سرمو بالا میگیرم
کسی جوابمو نمیده
خیلی شباست یه رهگذر
به گریه هام نخندیده
چه روز و روزگاریه ؟؟؟
من و یه دنیا بی کسی !!!
شدم یه مشت خاطره
یه کوره دلواپسی
میخوام تلافی نکنم
حرمت دل رو میشکنم
دارن به جرم سادگی
چوب حراجم میزنند
توی این ولایت غریب
دل مرده ها عزیزترند
قحطی عشق عاشقاست
قلبای سنگی میخرند
آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد؟
من همانند کبوتر نه کبوتر چونکه او آزاد است
می رود تا خورشید
اما من من بسان کفتری بی پرو بال خالی از عشق صعود خالی از از هر چه وابسته به پروازم بود
تهی از عشق شدم
پر وبالم بشکست
من دلم می گیرد
من دلم می گیرد که در این شوق پروازی نیست
من برای تو دلم می گیرد تو که هر لحظه کنارم بودی
تو که جفت کفتر دل بودی
شکوه ام از باد است
آنکه با چرخش خود جفت مرا با خود برد
آه اگر می بودی دیگر این کفتر دل غصه ی پرواز نداشت
دیگر این کفتر دل شوق پروازو صعود کوچ کردن تا بودو نبود
تو اگر می بودی آسمان آبی بود
دیگر این واژه قفس معنی داشت؟
چه قدر فاصله اینجاست بین آدم ها
چه قدر عاطفه تنهاست بین آدم ها
کسی به حال شقایق دلش نمی سوزد
و او هنوز شکوفاست بین آدم ها
کسی به خاطر پروانه ها نمی میرد
تب غرور چه بالاست بین آدم ها
و از صدای شکستن کسی نمی شکند
چه قدر سردی و غوغاست بین آدم ها
میان کوچهی دل ها فقط زمستانست
هجوم ممتد سرماست بین آدم ها
ز مهربانی دلها دگر سراغی نیست
چه قدر قحطی رویاست بین آدم ها
کسی به نیت دل ها دعا نمی خواند
غروب زمزمه پیداست بین آدم ها
غریب گشتن احساس درد سنگینی ست
و زندگی چه غم افزاست بین آدم ها
مگر که کلبه دل ها چه قدر جا دارد
چه قدر راز و معماست بین آدم ها
چه ماجرای عجیبی ست این تپیدن دل
و اهل عشق چه رسواست بین آدم ها
چه می شود همه از جنس آسمان باشیم
طلوع عشق چه زیباست بین آدم ها
میان این همه گل های ساکن اینجا
چه قدر پونه شکیباست بین آدم ها
و کاش صبح ببینیم ؛ باز مثل قدیم
نیاز و مهر و تمناست بین آدم ها
بهر کردن دل ها چه کار دشواریست
و عمر شوق چه کوتاست بین آدم ها
میان تک تک لبخند ها غمی سرخ ست
و غم به وسعت یلداست بین آدم ها
به خاطر تو سرودم ، چرا که تنها تو
دلت به وسعت دریاست بین آدم ها
دوست دارم بروم سر به سرم نگذارید
گریه ام را به حساب سفرم نگذارید
دوست دارم که به پابوسی باران بروم
آسمان گفته که پا روی پرم نگذارید
اینقدر آئینه ها را به رخ من نکشید
اینقدر داغ جنون بر جگرم نگذارید
چشمی آبی تر از آئینه گرفتارم کرد
پس کشیدن این همه دل دور و برم نگذارید
آخرین حرف من اینست زمینی نشوید
فقط از حال زمین بی خبرم نگذارید .... !