دوباره یاد توست که این دل تنها را بیدار نگه داشته است .دلم می خواهد دیوارهای روبرویم همه پنجره
شوند و من تو را در چشمانم بنشانم چشم هایی که انتظار تو را کشیدند و برای دوری از تو و نبودنت
گریه کردند و بسیاری از دردها و غم ها را دیدند و حرفی به زبان نیاوردند
باز غمگین از نبودن تو در کنارم و در گوشه ای همیشه خلوت و گرفته کز کرده ام و به تو می اندیشم
از اینکه تنها نشسته ام افسوس می خورم .کاش می توانستم تنهایی ام را برایت معنا کنم و از گوشه
به گوشه ی شهر و کوچه های غریب و غم گرفته برایت زمزمه کنم و بخوانم .
بگزار دردهایم را فقط با چشمان تو درمیان بگزارم .بگزار که تا ابد این چشمان من انتظار تو را بکشند .
این چشم ها را رد نکن که برای دیدنت عجیب مشتاق و بی تاب است