کاش میتوانستم

کاش می توانستم التماس کردن را بیاموزم... کاش می توانستم تکه های قلب شیشه ای ام را برایت بشکنم... کاش می توانستم مانند بی گناهان به چشمانت زل بزنم...  کاش می توانستم دریای قلبم را که طوفانی شد ه است را آ رام کنم... کاش می توانستم از تازیا نه های امواج سهمگین دلم به قلبم خبری د هم... کاش می توانستم دستهایت را مانند لیلی بگیرم... کاش می توانستم شعرهایم را پر از احساس بی  تو بود ن کنم... کاش می توانستم خود را پیش مرگ تو و چشمانت کنم... کاش می توانستم از قطره اشک چشمانم دریایی زیبا تقدیمت کنم... کاش می توانستم روزهای زندگی ام را بی تو سپری کنم  


وقتی دلتنگ شدی به یاد بیار کسی رو که خیلی دوست داره وقتی ناامید شدی به یاد بیار کسی رو که تنها امیدش تویی وقتی پر از سکوت شدی به یاد بیار کسی رو که به صدات محتاجه وقتی دلت خواست از غصه بشکنه به یاد بیار کسی رو که توی دلت یه کلبه ساخته       

وقتی چشمات تهی از تصویرم شد به یاد بیار کسی رو که حتی توی عکسش بهت لبخند میزنه وقتی جایی نشستی که کنارت خالی بود به یاد بیار کسی رو که توی آغوشت جا میگرفت وقتی به انگشتات نگاه کردی به یاد بیار کسی رو که دستاش همیشه  بین دستات بود قتی شونه هات خسته شد به یاد بیار کسی رو که هق هق گریش اونها رو می لرزوند  

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد