چشماشو بست و مثل هر شب انگشتاشو کشید روی دکمه های پیانو .
صدای موسیقی فضای کوچیک کافی شاپ رو پر کرد .
روحش با صدای آروم و دلنواز موسیقی , موسیقی که خودش خلق می کرد اوج می گرفت .
مثه یه آدم عاشق , یه دیوونه , همه وجودش توی نت های موسیقی خلاصه می شد .
هیچ کس اونو نمی دید .همه , همه آدمایی که می اومدن و می رفتن
همه آدمایی که جفت جفت دور میز میشستن و با هم راز و نیاز می کردن فقط براشون شنیدن یه موسیقی مهم بود .
از سکوت خوششون نمیومد .
اونم می زد .
غمناک می زد , شاد می زد , واسه دلش می زد , واسه دلشون می زد .
چشمش بسته بود و می زد .
صدای موسیقی براش مثه یه دریا بود .
بدون انتها , وسیع و آروم .
یه لحظه چشاشو باز کرد و در اولین لحظه نگاهش با نگاه یه دختر تلاقی کرد .
یه دختر با یه مانتوی سفید که درست روبروش کنار میز نشسته بود .
تنها نبود ... با یه پسر با موهای بلند و قد کشیده .
چشمای دختر عجیب تکونش داد ... یه لحظه نت موسیقی از دستش پرید و یادش رفت چی داره می زنه .
چشماشو از نگاه دختر دزدید و کشید روی دکمه های پیانو .
احساس کرد همه چیش به هم ریخته .
دختر داشت می خندید و با پسری که روبروش نشسته بود حرف می زد .
سعی کرد به خودش مسلط باشه .
یه ملودی شاد رو انتخاب کرد و شروع کرد به زدن .
نمی تونست چشاشو ببنده .
هر چند لحظه به صورت و چشای دختر نگاه می کرد .
سعی کرد قشنگ ترین اجراشو داشته باشه ... فقط برای اون .
دختر غرق صحبت بود و مدام می خندید .
و اون داشت قشنگ ترین آهنگی رو که یاد داشت برای اون می زد .
یه لحظه چشاشو بست و سعی کرد دوباره خودش باشه ولی نتونست .
چشاشو که باز کرد دختر نبود .
یه لحظه مکث کرد و از جاش بلند شد و دور و برو نگاه کرد .
ولی اثری از دختر نبود .
نشست , غمگین ترین آهنگی رو که یاد داشت کشید روی دکمه های پیانو .
چشماشو بست و سعی کرد همه چیزو فراموش کنه .
....شب بعد همون ساعت
وقتی که داشت جای خالی دختر رو نگاه می کرد دوباره اونو دید .
با همون مانتوی سفید
با همون پسر .
هردوشون نشستن پشت همون میز و مثل شب قبل با هم گفتن و خندیدن .
و اون برای دختر قشنگ ترین آهنگشو ,
مثل شب قبل با تموم وجود زد .
احساس می کرد چقدر موسیقی با وجود اون دختر براش لذت بخشه .
چقدر آرامش بخشه .
اون هیچ چی نمی خواست .. فقط دوس داشت برای گوشای اون دختر انگشتای کشیده شو روی پیانو بکشه .
دیگه نمی تونست چشماشو ببنده .به دختر نگاه می کرد و با تموم احساسش فضای کافی شاپ رو با صدای موسیقی پر می کرد .
شب های متوالی همین طور گذشت .
هر روز سعی می کرد یه ملودی تازه یاد بگیره و شب اونو برای اون بزنه .
ولی دختر هیچ وقت حتی بهش نگاه هم نمی کرد .
ولی این براش مهم نبود .
از شادی دختر لذت می برد .و بدترین شباش شبای نیومدن اون بود .
اصلا شوقی برای زدن نداشت و فقط بدون انگیزه انگشتاشو روی دکمه ها فشار می داد و توی خودش فرو می رفت .
سه شب بود که اون نیومده بود .
سه شب تلخ و سرد .
و شب چهارم که دختر با همون پسراومد ... احساس کرد دوباره زنده شده .
دوباره نت های موسیقی از دلش به نوک انگشتاش پر می کشید و صدای موسیقی با قطره های اشکش مخلوط می شد .
اونشب دختر غمگین بود .
پسربا صدای بلند حرف می زد و دختر آروم اشک می ریخت .
سعی کرد یه موسیقی آروم بزنه ... دل توی دلش نبود .
دوست داشت از جاش بلند شه و با انگشتاش اشکای دخترو از صورتش پاک کنه .
ولی تموم این نیازشو توی موسیقی که می زد خلاصه می کرد .
نمی تونست گریه دختر رو ببینه .
چشماشو بست و غمگین ترین آهنگشو
به خاطر اشک های دختر نواخت .
...
همه چیشو از دست داده بود .
زندگیش و فکرش و ذکرش تو چشمای دختری که نمی شناخت خلاصه شده بود .
یه جور بغض بسته سخت
یه نوع احساسی که نمی شناخت
یه حس زیر پوستی داغ
تنشو می سوزوند .
قرار نبود که عاشق بشه ...
عاشق کسی که نمی شناخت .
ولی شده بود ... بدجورم شده بود .
احساس گناه می کرد .
ولی چاره ای هم نداشت ... هر شب مثل شب قبل مثل شب اول ... فقط برای اون می زد .
...
یک ماه ازش بی خبر بود .
یک ماه که براش یک سال گذشت .
هیچ چی بدون اون براش معنی نداشت .
چشماش روی همون میز و صندلی همیشه خالی دنبال نگاه دختر می گشت .
و صدای موسیقی بدون اون براش عذاب آور بود .
ضعیف شده بود ... با پوست صورت کشیده و چشمای گود افتاده ...
آرزوش فقط یه بار دیگه
دیدن اون دختر بود .
یه بار نه ... برای همیشه .
اون شب ... بعد از یه ماه ... وقتی که داشت بازم با چشمای بسته و نمناکش با انگشتاش به پیانو جون می داد دختر
با همون پسراز در اومد تو .
نتونست ازجاش بلند نشه .
بلند شد و لبخندی از عمق دلش نشست روی لباش .
بغضش داشت می شکست و تموم سعیشو می کرد که خودشو نگه داره .
دلش می خواست داد بزنه ... تو کجایی آخه .
دوباره نشست و سعی کرد توی سلولای به ریخته مغزش نت های شاد و پر انرژی رو جمع کنه و فقط برای ورود اون
و برای خود اون بزنه .
و شروع کرد .
دختر و پسرهمون جای همیشگی نشستن .
و دختر مثل همیشه حتی یه نگاه خشک و خالی هم بهش نکرد .
نگاهش از روی صورت دختر لغزید روی انگشتای اون و درخشش یک حلقه زرد چشمشو زد .
یه لحظه انگشتاش بی حرکت موند و دلش از توی سینه اش لغزید پایین .
چند لحظه سکوت توجه همه رو به اون جلب کرد و خودشو زیر نگاه سنگین آدمای دور و برش حس کرد .
سعی کرد دوباره تمرکز کنه و دوباره انگشتاشو به حرکت انداخت .
سرشو که آورد بالا نگاهش با نگاه دختر تلاقی کرد .
- ببخشید اگه میشه یه آهنگ شاد بزنید ... به خاطر ازدواج من و سامان .... امکان داره ؟
صداش در نمی اومد .
آب دهنشو قورت داد و تموم انرژیشو مصرف کرد تا بگه :
- حتما ..
یه نفس عمیق کشید و شاد ترین آهنگی رو که یاد داشت با تموم وجودش
فقط برای اون
مثل همیشه
فقط برای اون زد
اما هیچکس اونشب از لا به لای اون موسیقی شاد
نتونست اشک های گرم اونو که از زیر پلک هاش دونه دونه می چکید ببینه
پلک هایی که با خودش عهد بست برای همیشه بسته نگهشون داره
دختر می خندید
پسر می خندید
و یک نفر که هیچکس اونو نمی دید
آروم و بی صدا
پشت نت های شاد موسیقی
بغض شکسته شو توی سینه رها می کرد
تو می رفتی وآهنگ غم انگیز قدمهایت به سویم باز می آمد.
واندوه تنهایی خرمن گل های عشقم را خزان می کرد.
تو می رفتی ومن همچون پرستو های غمگین
درفضای آسمان های تیره پر می گشودم...
تو میرفتی ومن با اشک هایم شعله های عشق و آتش و
اندوه را می پوشاندم...
تو رفتی وحتی نگاهی به پشت سرت نکردی که مرا ببینی که هنوز
نگاهت می کردم....
برو بی وفا.....
عشق مرا در نگاهت تیره و تار مکن ، ای مهربان
نور چشمانت را برایم خاموش مکن، ای مهربان
من سوخته ام از این شرار عشق، تو مرا دریاب
خرقه پوش از این باران عشق شدم ،تو مرا دریاب
قفل سنگین قلبت را برایم باز کن، ای نازنین
شعر سپید عشقت را برایم آغاز کن، ای نازنین
می خواهم تو را، در این لحظه های سخت با من باش
می گذارم نام تو را، در این سینه ی سبز با من باش
تو آن ستاره ی درخشان در سینه ی عاشق منی ، میدانی
تو آن زورق غریب اندیشه ی ذهن عاشق منی، میدانی
می گریزم از افسون دبده ی پر مهرت، ای جانان من
می شتابم به سوی ان قلب خفته ومهربانت، ای جانان من....
مردم طعنه ها زدند و گفتند از این عشق پر شرار من
زآن آتشی فکندند در این قلب بی قرار و بی ریای من
بهر فریب آنان نام تو را هرگز بر زبان نیاوردم دگر
می ترسم از این فریب جانسوز که من تو را نیابم دگر
می روم تا ساحل آرام عشق یابم تو را، شیرین جان
می سرایم لحظه های عاشقی خوانم تو را،شیرین جان
میروم بی شک در این راه تو را می بویم ای دلدار من
غم هجران تو را همراه خود می سازم ای دلدار من
عاشق عاشق تر
نبود در تار و پودش دیدی گفت عاشقه عاشق
نبودش
امشب همه جا حرف از آسمون و مهتابه ٬ تموم خونه دیدار این خونه
فقط خوابه ٬ تو که رفتی هوای خونه تب داره ٬ داره از در و دیوارش غم
عشق تو می باره ٬ دارم می میرم از بس غصه خوردم ٬ بیا برگرد تا از عشقت
نمردم ٬ همون که فکر نمی کردی نمونده پیشت ٬ دیدی رفت و دل ما رو سوزوندش
حیات خونه دل می گه درخت ها همه خاموشن ٬ به جای کفتر و گنجشک کلاغای
سیاه پوشن ٬ چراغ خونه خوابیده توی دنیای خاموشی ٬ دیگه ساعت رو
طاقچه شده کارش فراموشی ٬ شده کارش فراموشی ٬ دیگه بارون نمی
باره اگر چه ابر سیاه ٬ تو که نیستی توی این خونه ٬ دیگه آشفته
بازاریست ٬ تموم گل ها خشکیدن مثل خار بیابون ها ٬ دیگه از
رنگ و رو رفته ٬ کوچه و خیابون ها ٬ من گفتم و یارم گفت
گفتیم و سفر کردیم٬از دشت شقایقها٬با عشق گذر کردیم
گفتم اگه من مردم ٬ چقدر به من وفا داری ٬ عشقو
به فراموشی ٬ چند روزه تو می سپاری
گفتم که تو می دونی ٬ سر خاک
تو می میرم ٬ ولی
تا لحظه مردن
نمی گیرم
دل از
تو
عاشق عاشق تر
نبود در تار و پودش دیدی گفت عاشقه عاشق
نبودش
امشب همه جا حرف از آسمون و مهتابه ٬ تموم خونه دیدار این خونه
فقط خوابه ٬ تو که رفتی هوای خونه تب داره ٬ داره از در و دیوارش غم
عشق تو می باره ٬ دارم می میرم از بس غصه خوردم ٬ بیا برگرد تا از عشقت
نمردم ٬ همون که فکر نمی کردی نمونده پیشت ٬ دیدی رفت و دل ما رو سوزوندش
حیات خونه دل می گه درخت ها همه خاموشن ٬ به جای کفتر و گنجشک کلاغای
سیاه پوشن ٬ چراغ خونه خوابیده توی دنیای خاموشی ٬ دیگه ساعت رو
طاقچه شده کارش فراموشی ٬ شده کارش فراموشی ٬ دیگه بارون نمی
باره اگر چه ابر سیاه ٬ تو که نیستی توی این خونه ٬ دیگه آشفته
بازاریست ٬ تموم گل ها خشکیدن مثل خار بیابون ها ٬ دیگه از
رنگ و رو رفته ٬ کوچه و خیابون ها ٬ من گفتم و یارم گفت
گفتیم و سفر کردیم٬از دشت شقایقها٬با عشق گذر کردیم
گفتم اگه من مردم ٬ چقدر به من وفا داری ٬ عشقو
به فراموشی ٬ چند روزه تو می سپاری
گفتم که تو می دونی ٬ سر خاک
تو می میرم ٬ ولی
تا لحظه مردن
نمی گیرم
دل از
تو
عاشق عاشق تر
نبود در تار و پودش دیدی گفت عاشقه عاشق
نبودش
امشب همه جا حرف از آسمون و مهتابه ٬ تموم خونه دیدار این خونه
فقط خوابه ٬ تو که رفتی هوای خونه تب داره ٬ داره از در و دیوارش غم
عشق تو می باره ٬ دارم می میرم از بس غصه خوردم ٬ بیا برگرد تا از عشقت
نمردم ٬ همون که فکر نمی کردی نمونده پیشت ٬ دیدی رفت و دل ما رو سوزوندش
حیات خونه دل می گه درخت ها همه خاموشن ٬ به جای کفتر و گنجشک کلاغای
سیاه پوشن ٬ چراغ خونه خوابیده توی دنیای خاموشی ٬ دیگه ساعت رو
طاقچه شده کارش فراموشی ٬ شده کارش فراموشی ٬ دیگه بارون نمی
باره اگر چه ابر سیاه ٬ تو که نیستی توی این خونه ٬ دیگه آشفته
بازاریست ٬ تموم گل ها خشکیدن مثل خار بیابون ها ٬ دیگه از
رنگ و رو رفته ٬ کوچه و خیابون ها ٬ من گفتم و یارم گفت
گفتیم و سفر کردیم٬از دشت شقایقها٬با عشق گذر کردیم
گفتم اگه من مردم ٬ چقدر به من وفا داری ٬ عشقو
به فراموشی ٬ چند روزه تو می سپاری
گفتم که تو می دونی ٬ سر خاک
تو می میرم ٬ ولی
تا لحظه مردن
نمی گیرم
دل از
تو
برات می نویسم دوستت دارم آخه می دونی آدما گاهی اوقات خیلی زود حرفاشونو از یاد می برن ولی یه نوشته , به این سادگیا پاک شدنی نیست . گرچه پاره کردن یک کاغذ از شکستن یک قلب هم ساده تره ولی من می نویسم .. ...من ... می نویسم دوست دار
میگن لبخند ربطی به مرگ نداره ولی تو بخند تا من برات بمیرم
بوسه زلب های تو در خواب گرفتم گویی که گل از چشمه ی مهتاب گرفتم در برکه ی اشکم همه دم نقش تو دیدم این هدیه ی خوبیست که از آب گرفتم هرگز نتوانی که زمن دور بمانی چون در دل خود عکس تو را قاب گرفتم
اگر دیدی ۱۰۰نفر دوست دارن یکیش منم. اگر دیدی ۱۰ نفر دست دارن یکیش منم. اگر دیدی یک نفر دوست داره اون یکی منم. اگر دیدی کسی دوست نداره بدون من مردم
به عشق گفتم : تا تورو دارم تنها نیستم منو تنها گذاشت و رفت... به احساس گفتم : تا تورو دارم تنها نیستم منو تنها گذاشت و رفت... به وفا گفتم : تا تورو دارم تنها نیستم اونم منو تنها گذاشت و رفت... ولی وقتی به تنهایی گفتم : تا تورو دارم تنها نیستم موندو همدم و مونسم شد
عاشق عاشقی باش و دوست داشتن را دوست بدار ، از تنفر متنفر باش ، به مهربانی مهر بورز با آشتی آشتی کن و از جدایی جدا باش
خوشبخت ترین پسر کسی هست که اولین عشق یه دختر باشه و خوشبخترین دختر کسی هست که آخرین عشق یه پسر باشه....!!!!
می گن خدا ابر رو به گریه در میاره تا گل بخنده پس هر وقت بارون اومد یادت نره بخندی
گر با غم دوریت نسازم چه کنم / با یاد تو گر عشق نبازم چه کنم / چون در نظرم فقط توی ماییه ناز / گر من به تو ای دوست ننازم چه کنم
میدونی چرا بعضی شبها زود صبح می شه؟؟؟؟؟؟ چون خورشید هم دلش برای چشمای تو تنگ میشه
عشق خام میگه: چون به تو نیاز دارم دوستت دارم ، عشق پخته می گه : چون دوستت دارم بهت نیاز دارم
مهم نیست که قشنگ باشی قشنگ اینه که مهم باشی حتی برای یه نفر...........
عشق ورزیدن خطاست حاصلش دیوانگی ست عشق ها بازیچه اند عاشقان بازیگر این بازی طفلانه اند عشق کو ؟! عاشق کجاست ؟! معشوق کیست؟
زندگی گل زردیست به نام غم فریاد سیاهیست به نام آه رشته کوهی ست به نام آرزو و رودخانه ایست به نام عشق که به دریای صفا میریزد زندگی یعنی عشق , محبت , امید , آرزو که در آخر به بیابانی به نام وداع منتهی میشه
اول به نام عشق. . . دوم به نام تو. . . سوم به یاد مرگ . . . بر لوح شیشه ای قلبت بنویس: یا تو و عشق، یا من و مرگ
میدونی فرق لبخند تو با لبخند من چیه ؟ تو وقتی شادی میخندی،من وقتی تو شادی میخندم
جاده ی خوشبختی در دست تعمیره ! دور بزن برگرد این اسمش تقدیره
بابام گفت : عشق کشکه ! منم جواب دادم : زندگی هم آشه ؛ بدون کشک بی مزه میشه
آرزویم این است نرود اشک در چشم تو هرگز مگر از شوق زیاد......نرود لبخند از عمق نگاهت هرگز........و به اندازه ی هر روز تو عاشق باشی........عاشق آنکه تو را می خواهد.......و به لبخند تو از خویش رها می گردد......... و ترا دوست بدارد به همان اندازه که دلت می خواهد
چهار چیز است که نمیتوان آنها را بازگرداند... سنگ ... پس از رها کردن! حرف ... پس از گفتن! موقعیت... پس از پایان یافتن! و زمان ... پس از گذشتن!
بعضی عشق ها آتشین اما کم عمق و سطحی هستند گردبادی بر پای می کنند و زود هم سرد می شوند اما بعضی عشق ها عمیق است و ملایم چون یک نخ باریک شروع می شود و در طول زمان استمرار می یابد
ثمره عمر آدمی یک نفس است و آن نفس از برای یک همنفس است گر نفسی با نفسی هم نفس است آن یک نفس از برای عمری بس است
شمع دانی به دم مرگ به پروانه چه گفت؟ گفت ای عاشق بیچاره فراموش شوی... سوخت پروانه ولی خوب جوابش را داد گفت طولی نکشد نیز تو خاموش شوی
سعی کن تنها باشی زیرا تنها بدنیا امدی و تنها از دنیا خواهی رفت.بگذار عظمت عشق را درک نکنی.زیرا انقدر عظیم است که تورا نابود خواهد کرد
عشقی که تو را نثار ره کردم در سینه ی دیگری نخواهی یافت ... زان بوسه که بر لبانت افشاندم سوزنده تر آذری نخواهی یافت
کی با زمزمه عشـق دو سه روزی عـاشقـم شـد عشـق اون باعـث زجـر همـه دقایقـم شـد اون که عاشق بود و عمری از جدا شدن می ترسید همه هراس و ترسش به دروغش نمی ارزید
عشق یعنی شب نخفتن تا سحر. عشق یعنی سجده ها با چشم تر .عشق یعنی در جهان رسوا شدن عشق یعنی سست و بی پروا شدن. عشق یعنی دیدن بر در دوختن عشق .یعنی در فراقش سوختن عشق یعنی سوختن یا ساختن. عشق یعنی زندگی را باختن. عشق یعنی قطعه ی شعری نا تمام عشق یعنی بهترین حسن ختام
دلم گرفته دلم گرفته به ایوان می روم و انگشتانم را بر پوست کشیده شب می کشم چراغهای رابطه تاریکند کسی مرا به آفتاب معرفی نخواهد کرد کسی مرا به میهمانی گنجشکها نخواهد برد پرواز را به خاطر بسپار پرنده مردنی است
دلم برای کسی تنگ است که طلوع عشق را به قلب من هدیه می دهد دلم برای کسی تنگ است که با زیبایی کلا مش مرا در عشقش غرق می کند دلم برای کسی تنگ است که تنم اغوشش را می طلبد دلم برای کسی تنگ است که قلب من برای داشتنش عمرها صبر می کند دلم برای کسی تنگ است
یک جام پر از شراب دستت باشد تا حال من خراب دستت باشد این چند هزارمین شب بی خوابیست ای عشق فقط حساب دستت باشد
خدا به انسان 2 گوش و 2 چشم و 2 دست و 2 پا داد.اما میدونی چرا 1 قلب داد؟ چون میخواست تو دنبال دومیش باشی
گر با غم عشق سازگار اید دل بر مرکب و ارزو سوار اید دل ور دل نبود کجا وطن سازد عشق ور عشق نباشد به چه کار اید دل
چند تا دوسم داری ؟ همیشه وقتی یکی ازم می پرسید چند تا دوسم داری یه عدد بزرگ میگفتم... ولی وقتی تو ازم پرسیدی چند تا دوسم داری گفتم : یکی !!! میدونی چرا ؟چون قوی ترین و بزرگترین عددیه که میشناسم ... دقت کردی که قشنگترین و عزیز ترین چیزای دنیا همیشه یکین ؟ ماه یکیه ... خورشید یکیه ... زمین یکیه ... خدا یکیه ... مادر یکیه ... پدر یکیه ... تو هم یکی هستی ... وسعت عشق من به تو هم یکیه ... پس اینو بدون از الان و تا همیشه : یکی دوست دارم
از من نپرس چقدر دوستت دارم
اینجا در قلب من حد و مرزی برای حضور تو نیست
به من نگو که چگونه بی تو زیستن را تمرین کنم
مگر ماهی بیرون از آب میتواند نفس بکشد
مگر می شود هوا را از زندگیم برداری و من زنده بمانم
بگو معنی تمرین چیست ؟
بریدن از چه چیز را تمرین کنم ؟
بریدن از خودم را ؟
مگر همیشه نگفتم که تو هم پاره ای از تن منی ...
از من نپرس که اشکهایم را برای چه به پروانه ها هدیه می دهم
همه می دانند که دروری تو روحم را می آزارد
تو خود پروانه ها را به من سپردی که میهمان لحظه های بی کسی ام باشند
نگاهتت را از چشمم برندار مرا از من نگیر ...
هوای سرد اینجا رو دوست ندارم
عشق اولم تو بودی
تو که قلب منو ربودی
حالا تنهای تنهام من
اسیر کوه غمهام من
نمی دونم کجایی تو
نشینم تا بیایی تو
دل من واسه تو تنگه
هنوزم با تو یکرنگه
فدای خنده هاتم من
توی رویا هم باهاتم من
چرا امشو پریشونم
خودم حتی نمی دونم
من به غیر از تــــو نخواهم ، چه بدانی ، چه ندانی
از درت روی نتــــــــابم ، چه بخوانی ، چه برانی
دل من میل تـــــــو دارد ، چه بجوئی چه نجوئی
دیده ام جـای تــــو باشد ، چه بـمانی ، چه نـمانی
مـن کـه بیمار تـــــو هستم ، چه بپرسی چه نپرسی
جان به راه تـــــــو سپارم ، چه بدانی ، چه ندانی
میتوانی به همه عـمر ، دلم را بفریبی
ور بکوشی ز دل من بگریزی ، نتوانی
دل من سوی تــــــو آید ، بزنی یا بپذیری
بوســــه ات جان بفزایـد ، بدهی یـا بستانی
جانی از بهر تـو دارم ، چه بخواهی چه نخواهی
شعرم آهنگ تــو دارد ، چه بخوانی چه نخوانی
پرسید به خاطر کی زنده هستی ؟
با اینکه دوست داشتم با تمام وجودم داد بزنم به خاطر تو ،
بهش گفتم به خاطر هیچ کس
پرسید پس به خاطر چی زنده هستی ؟
با اینکه دلم داد می زد به خاطر دل تو
با یک چشم پر از اشک بهش گفتم به خاطر هیچ چیز .
ازش پرسیدم تو به خاطر چی زنده هستی ؟
در حالی که گریه می کرد گفت :
به خاطر کسی که برای هیچ زنده است
آموخته ام که وقتی عاشقم ، عشق در ظاهرم نیز نمایان می شود.
آموخته ام که عشق مرکب حرکت است نه مقصد حرکت .
آموخته ام که هیچ کس در نظر ما کامل نیست تا زمانی که عاشقش شویم .
آموخته ام که این عشق است که زخم ها را شفا میدهد ، نه زمان .
آموخته ام که تنها کسی مرا شاد میکند ، که بمن میگوید « تو مرا شاد کردی »
آموخته ام که گاهی مهربان بودن بسیار مهمتر از درست بودن است .
آموخته ام که مهم بودن خوبست ولی خوب بودن مهمتر است .
آموخته ام که هرگز نباید به هدیه ای که از طرف کودکی داده میشود « نه » گفت
آموخته ام که همیشه برای کسی که به هیچ عنوان قادر به کمکش نیستم ، دعا کنم .
آموخته ام که زندگی جدیست ولی ما نیاز به «دوستی» داریم که لحظه ای با او از جدی بودن دور باشیم .
اموخته ام که تنها چیزی که یک شخص میخواهد فقط دستی است برای گرفتن دست او و قلبی برای
فهمیدنش.
آموخته ام که زیر پوست سخت همه افراد کسی وجود دارد که خوشحال شود و دوست داشته باشد.
آموخته ام که خدا همه چیز را در یک روز نیافرید ، پس من چگونه میتوانم همه چیز را در یک روز بدست آورم .
آموخته ام که چشم پوشی از حقایق آنها را تغییر نمی دهد.
آموخته ام که وقتی با کسی روبرو میشویم ، انتظار لبخندی از سوی ما دارد.
آموخته ام که لبخند ارزانترین راهی است که میتوان با آن نگاه را وسعت بخشید .
آموخته ام که باد با چراغ خاموش کاری ندارد.
آموخته ام که به چیزی که دل ندارد نباید دل بست .
آموخته ام که خوشبختی جستن آن است نه پیدا کردن آن .
و آموخته ام که قطره دریاست ، اگر با دریاست .
و آموخته ام که عشق ، مهربانی ، گذشت ، صداقت وبلند نظری خصلت انسانهای انسان است.
خبر به دورترین نقطه جهان برسد
نخواست او به من خسته بی گمان برسد
شکنجه بیشتر از این که پیش چشم خودت
کسی که سهم تو باشد به دیگران برسد
چه می کنی که اگر او را خواستی یک عمر
به راحتی کسی از راه ناگهان برسد
رها کنی برود از دلت جدا باشد
به آنکه دوست ترش داشته به آن برسد
رها کنی بروند تا دو پرنده شوند
خبر به دورترین نقطه جهان برسد
گلایه ای نکنی و بغض خویش را بخوری
که هق هق تو مبادا به گوششان برسد
خدا کند که نه ...!! نفرین نمی کنم که مباد
به او که عاشق او بودم زیان برسد
خدا کند که فقط این عشق از سرم برود
خدا کند که فقط آن زمان برسد...!!!
هر شب از نو می نویسم قصه ی عاشقیامو
می خوام از تو پس بگیرم همه ی خاطره هامو
نمی خوام بشکنم آسون به تلنگر خیالت
نمی خوام بسوزم هر شب توی رویای محالت
منو از سفر نترسون قصه گوی بی وفایی
من تو رفتن ریشه دارم نمی ترسم از جدایی
نمی خوام فرهاد قصه بشم و بی تو بمیرم
اگه شیرینم بدونی عشقمو ازت می گیرم
فکر نکن وقتی نباشی شعر دلتنگی می خونم
از حالا میگم بدونی می تونم بی تو بمونم
میگویند یک دقیقه طول میکشد تا شخص خاصی رو بیابی یک ساعت طول میکشد تا او را ستایش کنی یک روز طول میکشد تا دوستش بداری اما یک عمرتا فراموشش کنی...
دل من باز هم گرفته ابری اما نمیباره
توی غربت خونه کرده آسمون بی ستاره
خسته از پاییز سردم خسته از سکوت خونه
با من بی کس و تنها گل من نا مهربونه
کاشکی تا آخر دنیا میشدی همدم و یارم
اما نیستی که ببینی همیشه چشم انتظارم
آره آره آره آره آره من می خوام که با تو باشم
آره آره آره آره آره نمی خوام از تو جدا شم
بیا بیا بیا بیا بیا نمیشه بی تو بمونم
بیا بیا بیا بیا بیا عشق من دردت به جونم