زیبای بهتر از جانم: نمیدانم در سر لوحه نامه چه بنویسم؟ اندیشیدم بهتر است نامه را بدن سرلوحه و اسم شروع کنم زیرا دوست ندارم مردم بفهمند من تو را از ته دل دوست دارم عجیب است اگر بنویسم به همین اطلاع دیگران نیز حسادت میورزم زیرا نمی پسندم نام تو را اگرچه یکبار هم شده کسی بر زبان آرد و حتی در فکر خود نیز آن را مجسم سازم زیرا تو تنها مال منی... همیشه هراس دارم خورشید عشق من چون سپیده ی صبحگاهی زودگذر باشد میترسم دوران تابندگی محبت تو نتواند از میان ابر های تیره و تا بگذرد و روان مرا روشن سازد.تو خوب دانسته ای که دیگر جسم و جانم قدرت دوری تو را ندارد و تا من امید دیدار تو را شب و روز در ذهن خود نپرورانم نمیتوانم دقایقی چند در آسایش باشم.!میخواهم از زندگی و انگیزه آن برایت بگویم!زندگی, تو هستی و انگیزه آن نیز باز تو هستی بگذار من و پروانه بسوزیم و بسازیم و سوختن تو و شمع را هرگز به چشم نبینیم.در پایان من و روانم که هر دو در تو غرق هستیم به انتظار دیدن تو لحظه شماری میکنیم!کسی که غبار کالبد خاکیش هم تو را فراموش نمیکند....
کسی که جای منا گرفت ارزو...............................
دیــروز فریبم داد...
از امــروز میترسم...
از فــردا بیمناکم...
دیگر طعم تلخ زندگی را نخواهم چشید...
میان غم بارترین
و شاید زجر آورترین لحظاتم
مرگ
به سراغم می آید
و کابوس زندگی پر دردم را
میان شیرین ترین آرزوهایم
به زنجیر میکشد
من مرده ام
و اینک تابوتم را
میان سنگینی سکوت
سنگین تر از دردهایم
به سوی فرجامی که گریبانگیر انسان هاست
می برند
قبرم را
به تزیین دانه های خاکی که جسمم را در بر می گیرند
می آرایند
و
رویاییم را پایان می بخشد
و زندگی پر از رنجم را
فرجامی ابدی میدهد
انسانها
زمان را تسخیر خواهند کرد
و آرام و آرامتر از ثانیه ها
فراموشم خواهند کرد.
و من
دیگر طعم تلخ زندگی را
نخواهم چشید
من مرده ام
...
دل به چشمای تو بستم تو شدی همه وجودم
عشق تو باور من شد با تموم تاروپودم
هرکی اومد سر راهم چشمامو بستم و ندیدم
عکس تو توی دست من بود تورو با دلم خریدم
برای نفس کشیدن عشق تو دلیل من بود
بودن تو پیش چشمام خواب و رویای شبم بود
من همه ترانه هامو واسه چشم تو نوشتم
ندونستم تو غروبی وای چه تلخه سرنوشتم
دلم گرفت از این روزا ، از این روزای بی نشون
از این همه در به دری ، از گردش چرخ زمون
دلم گرفت از آدما ، از آدمای مهربون
از این مترسک های پست ، از هم دلای هم زبون
تو هم که بی صدا شدی ، آهای خدای آسمون
آهای خدای عاشقا، تویی فقط دلخوشیمون
آره دلم خیلی پره ، از غم های رنگاوارنگ
از جمله دوستت دارم ، دروغ های خیلی قشنگ
اگه قلبمو شکستی به فدای یک نگاهت
این منم چون گل یاس نشستم سر راهت
تو ببین غبار غم رو که نشسته بر نگاهم
اگه من نمردم از عشق تو بدون که روسیاهم
اگه عاشقی یه درده ......چه کسی این درد رو ندیده ......تو بگو کدام عاشق رنج دوری نکشیده
اگه عاشقی گناهه...... ما همه غرق گناهیم میون این همه آدم یه غریب و بی پناهیم
تو ببین به جرمه عشقت پره پروازمو بستند
تو ندیدی منه مغرور چه بی صدا شکستم
چشاتو وا نکن اینجا ، هیچی دیدن نداره
صدای سکوت لحظه ها ، شنیدن نـداره
توی آسمونی که،کرکسا پرواز میکنن
دیگه هیچ شاپرکی، حـسِ پریدن نداره
دســتای نجیب باغچه،خیلی وقته خالیه
از تو گلدون ، گلای کاغذی چیدن نداره
بذا باد بیاد ، تمـوم دنیــا زیر و رو بشه
قلـــبای آهــنی که ، دیگه تـپـیدن نداره
خیلی وقته،قصه اسب سفید،کهنه شده
وقتی که آخــــر جـادهها رسیدن نداره
نقض قانونِ آدم بزرگا جرمه،عـــزیزم
چشاتو وا نکن ، اینجا هیچ چی دیدن نداره
خیلیا ازم میپرسن چرا ازغم میخونم
میخونم همه بدونن عشقا دوزو کلکه
اگه پرواز دل من روی یه خط غمه
اگه طول خط عمرم پراز پیچ و خمه
باید از جاده ی غم یک درس عبرت بگیرم
توی این راه بمونم عشقمه و پس بگیرم
بازی نکن با دل من دل من بازیچه نیست
دیگه بسه بی حیا نفست همیشه نیست
اگه تنها شدم ای خدا یه قسمته
پس بذار تنها بمونم تنهایی ی نعمته
دلم میگه مبارکه
قدر اشکاتو بدون
هنوز چشات بی کلکه
وقتی که گریم میگیره
یه آسمون بارونیم
اما به کی بگم خدا ؟؟؟
من تو دلم زندونیم !!!
سرمو بالا میگیرم
کسی جوابمو نمیده
خیلی شباست یه رهگذر
به گریه هام نخندیده
چه روز و روزگاریه ؟؟؟
من و یه دنیا بی کسی !!!
شدم یه مشت خاطره
یه کوره دلواپسی
میخوام تلافی نکنم
حرمت دل رو میشکنم
دارن به جرم سادگی
چوب حراجم میزنند
توی این ولایت غریب
دل مرده ها عزیزترند
قحطی عشق عاشقاست
قلبای سنگی میخرند
آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد؟
من همانند کبوتر نه کبوتر چونکه او آزاد است
می رود تا خورشید
اما من من بسان کفتری بی پرو بال خالی از عشق صعود خالی از از هر چه وابسته به پروازم بود
تهی از عشق شدم
پر وبالم بشکست
من دلم می گیرد
من دلم می گیرد که در این شوق پروازی نیست
من برای تو دلم می گیرد تو که هر لحظه کنارم بودی
تو که جفت کفتر دل بودی
شکوه ام از باد است
آنکه با چرخش خود جفت مرا با خود برد
آه اگر می بودی دیگر این کفتر دل غصه ی پرواز نداشت
دیگر این کفتر دل شوق پروازو صعود کوچ کردن تا بودو نبود
تو اگر می بودی آسمان آبی بود
دیگر این واژه قفس معنی داشت؟
چه قدر فاصله اینجاست بین آدم ها
چه قدر عاطفه تنهاست بین آدم ها
کسی به حال شقایق دلش نمی سوزد
و او هنوز شکوفاست بین آدم ها
کسی به خاطر پروانه ها نمی میرد
تب غرور چه بالاست بین آدم ها
و از صدای شکستن کسی نمی شکند
چه قدر سردی و غوغاست بین آدم ها
میان کوچهی دل ها فقط زمستانست
هجوم ممتد سرماست بین آدم ها
ز مهربانی دلها دگر سراغی نیست
چه قدر قحطی رویاست بین آدم ها
کسی به نیت دل ها دعا نمی خواند
غروب زمزمه پیداست بین آدم ها
غریب گشتن احساس درد سنگینی ست
و زندگی چه غم افزاست بین آدم ها
مگر که کلبه دل ها چه قدر جا دارد
چه قدر راز و معماست بین آدم ها
چه ماجرای عجیبی ست این تپیدن دل
و اهل عشق چه رسواست بین آدم ها
چه می شود همه از جنس آسمان باشیم
طلوع عشق چه زیباست بین آدم ها
میان این همه گل های ساکن اینجا
چه قدر پونه شکیباست بین آدم ها
و کاش صبح ببینیم ؛ باز مثل قدیم
نیاز و مهر و تمناست بین آدم ها
بهر کردن دل ها چه کار دشواریست
و عمر شوق چه کوتاست بین آدم ها
میان تک تک لبخند ها غمی سرخ ست
و غم به وسعت یلداست بین آدم ها
به خاطر تو سرودم ، چرا که تنها تو
دلت به وسعت دریاست بین آدم ها
دوست دارم بروم سر به سرم نگذارید
گریه ام را به حساب سفرم نگذارید
دوست دارم که به پابوسی باران بروم
آسمان گفته که پا روی پرم نگذارید
اینقدر آئینه ها را به رخ من نکشید
اینقدر داغ جنون بر جگرم نگذارید
چشمی آبی تر از آئینه گرفتارم کرد
پس کشیدن این همه دل دور و برم نگذارید
آخرین حرف من اینست زمینی نشوید
فقط از حال زمین بی خبرم نگذارید .... !
چه بی وقفه از
آینده های پاییزی
و روزهای تاریک گفتی
چه بیهوده برایت
شعرهای سبز میگفتم و می آوردم
اگر در لحظه های با هم بودن
در نگاهت
در کلماتت
کمی عشق و صداقت جاری بود
تو را
در تولد چشم هایم گم نمیکردم
حتی اگر که
از ته دل نبود
و از سر زبان
عشق را
با صداقت به من هدیه میکردی.
تو را دوست داشتم
و با برگهای زردت
برای تمدید فرداهایم
خانه ای ساخته بودم
اما
ببین با من چه کردی
که امروز در
تب رفتن و نماندن
این طور
پاییزی و زردم
کوه باتمام عظمتش درنگاه خسته ام جایش را به تکه سنگی داد آنگاه که عهدت راشکستی دریا با تمام امواج
خروشانش آرامترین ذره دنیاشد آن هنگام که قلب عاشقم را ازیادبردی و ماه باتمام یکتایی اش تکراری
دلگیرشد آن زمان که قلبم شکست اکنون توخود بگو چه کنم؟ بااین دل شکسته از عشق وباوری ترک خورده…………
یه روزی فکر میکردم چقدر خوبه که بزرگ بشم و به خواسته هام برسمو بتونم روی پاهای خودم بایستم
ولی حالا میبینم چقدر روزهای خوبی رو ا ز دست دادم به امید روزهایی که شاید هیچ ارزشی ندارند
قلب کوچیک آدمها با وسعت دنیاشون هیچ وقت راضی نمیشه
کاش کسی برای همیشه راست میگفت و در کنارمان میماند
افسوس جز دورنگی و ریا و دروغ چیزی در اینجا وجود ندارد
یه روزی فکر میکردم چقدر خوبه که بزرگ بشم و به خواسته هام برسمو بتونم روی پاهای خودم بایستم
ولی حالا میبینم چقدر روزهای خوبی رو ا ز دست دادم به امید روزهایی که شاید هیچ ارزشی ندارند
قلب کوچیک آدمها با وسعت دنیاشون هیچ وقت راضی نمیشه
کاش کسی برای همیشه راست میگفت و در کنارمان میماند
افسوس جز دورنگی و ریا و دروغ چیزی در اینجا وجود ندارد
کجایی بهترینم
دیگر صدایت را نمیشنوم و تاریکی تنهایی مرحمی شده است بر دل شکسته ام
کجایی؟
آنگاه که صدایت میکنم و در امتداد تاریکی به دنبال نور میگردم اثری از تو نیست و صدایت را نمیشنوم
تو همان مسافر قریبی بودی که در جاده تنهایی قلبم پا گذاشتی ولی امروز تو رفته ای ولی هنوز رد پایت بر روی قلبم جاریست
هنوز هم صدای گام برداشتنت را میشنوم آرام آمدی و آرامتر رفتی یادگاری بر روی جاده قلبم گذاشتی و من برای همیشه جاده قلبم را بستم تا دیگر کسی پا بر روی تنها یادگاریت نگذارد
کجایی مهربانم
در تمام مدت ورودت همیشه همچون ابری بالای سرت بودم تا نور خورشید تو را اذیت نکند وقت ناراحتیت و خستگیت هر آنچه در آنجا بود برایت به ارمغان آوردم ولی هیچ گاه فکر نمیکردم تو روزی به انتهای جاده قلبم میرسی
هرگاه که به دوردستها مینگریستم انگار انتهایی نداشت و بی انتها بود ولی افسوس که اشتباه فکر میکردم و دیگر فرصتی نیست تو رفته ای
تو رفته ای و من تنها تر از همیشه با خدایم خلوت میکنم
خلوتی سخت و به یاد تو در درگاه خداوند طلب سلامتی و خوشبختیت را میکنم
باران را خیلی دوست دارم.خیلی بیشتر از آنچه تصورش را بکنید.همینقدر بگویم که وقتی باران میبارد امکان ندارد مرا زیر سقف یا هر سایه بان دیگر ببینید.باران که می آید عاشق می شوم عاشقتر از همیشه و شروع می کنم به کوچه گردی.کوچه های غربت اگر چه عاشقانه نیست اما ترانه های من از آنجا به معراج عشق می روند. خیلی وقت است که باران نیامده خیلی وقت است که از فرق سر تا عمق کفشهایم خیس نشده خیلی وقت است که ترانه های بارانی نگفته ام. خیلی وقت است که تو را ندیده ام پاییز دیگر خواهد رسید و باز باران خواهد بارید تو هم که میایی پس دیگر هیچ چیزی برای گریه کردن کم نخواهد بود. منتظرت می مانم تا تو بیایی و من زیر باران-خیس خیس- به تو بگویم:( دوستت دارم)
تقدیم به تنها زندگیم (A)
حقیقتش نمی دانم ناچاری یا دچار ؛ و نمی دانم هنوز هم به یاد داری دوستت دارم گفتن های من رو ؛ من به هر نوع و زبانی بهت گفتم که چقدر دوستت دارم ؛ اما تو هرگز نه خود من و نه دوستت دارم های منو قبول کردی . این بار خواستم برای اولین و آخرین بار طعم دوستت دارم ها و لحن و لهجه نامه هایم را تغییر دهم ؛ شاید یک روزی باورت شد که چقدر دوستت داشتم ... شاید . این بار نامه ام رو در قالب یک متن ریاضی برایت می نویسم ؛ ؛ برایت می نویسم ؛ شاید برای اولین بار خنده را رو لب های تو دیدم ؛ می دانی زیبا در جایی خواندم که ؛ نفس عشق درمان عاشق است . و تو چه من رو بخواهی و چه نخواهی من دوستت دارم و خواهم داشت . البته این بی وفایی فقط و فقط تقصیر تو نیست ؛ این تقدیر است که نوشته های عاشقانه منو خط خطی کرد ؛ و این تقصیر سرنوشت هم هست ؛ همیشه انسان ها به هم نمی رسند و یا گاهی به هم می رسند که خیلی دیر شده است . می گویند وقتی امید بمیرد معجزه رخ می دهد ؛ و من به دنبال آن معجزه ام تا شاید بخاطر همه آشفتگان دیار سرنوشت که یک شب در گرگ و میش هوا دل رو زدند به دریای عشق و هرگز باز نگشتند حرف را باور کنی ؛ بگذریم .
زیبا چشمانت = مساوی ست با کمان ابروهایت ؛ نمی دانم نامت در دلم " X " به پا کرد یا " Y " که " Sin " لبانت با مژه هایت برابر است . تو گفتی قضیه عشق را از 2 ضلع و زاویه بین آنها حل کنیم ؛ اما قاضی این قضیه فیثاغورث است . اگر نتوانم آن را پیدا کنم ؛ از راه یک معادله 2 مجهولی با تو کنار خواهم آمد ؛ و از طریق اتحاد مزدوج با تو زندگی خواهم کرد ؛ اگر بخواهی مرا ترک کنی و بروی و از من بگریزی ؛ تو را زیر " √ " رادیکال ملاقات خواهم کرد ؛ و اگر مرا نخواهی از راه تجزیه و ترکیب از بین خواهم رفت ؛ ولی زیبا وقتی به همراه عشق جدیدت از حد " ℓ " مبهم ؛ در باغ زندگی با ناز و نیاز و آواز و بوسه ؛ " ∫ " مشتق می گیری ؛ مواظب خارهای تیز تقدیر باش ؛ چرا که برای رفع ابهام باید از قضیه هوپیتال کمک گرفت ؛ که شاید دیگر برای این کار دیر شده باشد ؛ به هر حال این را بدان و باور کن که تا آخر یک " ∞ " بی نهایت دوستت دارم